قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !
سلام خدا جون مهربون
امشب سومین باریست که برایت می نویسم از دل تنگیهایم از غمهایم از درد هایم و قبل از گفتن هم تو خود آگاه به تمام پنهانهایی خدا جون دنبال ی واسطه می گشتم تا ضامن من باشه نزد تو عزیزو چه کسی بهتر از آقا علی بن موسی الرضا که این روزها برای زاد روزش قیامتی است او که بهترین است و بر ترین خدا جون به حرمت این روزهای عزیز که صاحبش آقا امام رضاست حاجاتم را به خیر روا کن سلامتی و عزت و شکوه و عظمت و اولادهایی سالم و صالح فراخ روزی و نیک نام و ما را در کنار هم سلامت بدار که تو بهترینی خدای عزیزم از نعمتی که به من دادی به اسم امیر رضا قدر دان توام و اینک دختری به حرمت فاطمه محمدص به نام فاطمه یاس به من عطا کن سالم وصالح و ما را برای هم حفظ کن که پدر یا مادری اگر نباشد ستون زندگی در حال فرو ریختن است پس ما را برای هم نگهدار به سلامت و کنار هم به حرمت این شبها دختری به من عطا کن از نسل خورشید به پاکدامانی دخت محمد ص و پسرم امیر رضا و دخترم فاطمه یاس و خودم و همسرم را از گزند هر چه رو به نابودی می بردمحفوظ بدار الهی آمین خدا جون من رو جلوی امیر رضای کوچولو دروغگو نکن او منتظر فقط فاطمه یاس است پس او را از این موهبت الهی دور نکن و ما را در کنار هم خوشبخت کن عزیزم لطفا و ما خانواده امیر رضا عاشقانه ها رو تقدیمت می کنیم فقط به ما فرصت بده الهی آمین
تهران در آخرالزمان
از امام جعفر صادق (ع) روایت شده است که به مفضل فرمودند:
«تصبح طهران قصورها کقصور الجنة، و نسوانها کالحورالعین، یتلبّس بلباس الکفار، و یتزیّین بزّی الجبابرة، یرکبن السروج، و لا یتمکن لازواجهنُ! … و لا تکفی مکاسب الازواج لهنّ! فرّوا منها الی قلة الجبال و من الجُحر الی الجُحر کالثعلب بُأشباله.»
«بدان ای مفضل، در حوالی ری، کوه سیاهی است که در دامنۀ آن شهری بنا خواهد شد که آن را طهران می نامند، و آن دار الزوراء است که قصرهایش(خانه های مجلل) مثل خانه های بهشتی و زن هایش مثل حور العین است.
بدان ای مفضل! آن زن ها لباس کفار می پوشند و خود را به شکل مستکبرانه ای در می آورند، بر زین ها سوار می شوند(مرکب های روز،…)، به همسران خود تمکین نمی کنند، درآمد شوهرشان کفاف مخارج آن ها را نمی دهد؛… اگر می خواهی دینت را حفظ کنی در این شهر سکونت نکن، از آن جا فرار کن و به قله کوه ها فرار کن، از سوراخی به سوراخ دیگر، مانند فرار روباه با بچه هایش….»
(الزام الناصب، 183؛
منتخب التواریخ، ص875؛ مجمع النورین مرندی، ص139؛ بحارالانوار ج52، ص258؛
یوم الخلاص، ص464؛
منتخب الاثر، ص430
در مورد رنگ این لباس هم اتفاق مشابهی افتاده است. از آنجا که تصویر اطلاعات مناسبی درمورد نورپردازی این لباس و محیط اطراف آن ارایه نمیدهد، مغز ما مجبور است پیشفرضهایی برای تحلیل عکس درنظر بگیرد و بسته به اینکه نورپردازی سفید-آبی یا نورپردازی سفید-زرد را درنظر بگیریم، لباس به رنگهای آبی-سیاه یا سفید-طلایی دیده میشود. تصاویر حرفهای از این لباس و البته تصاویر متعددی که خبرنگاران و عکاسان رسانهای از این لباس در ویترین فروشگاه مورد نظر ارسال کردهاند، رنگ واقعی این لباس را آبی-مشکلی نشان میدهند.
برخی افراد این اختلاف رنگ را به وایتبالانس نمایشگر نیز ارتباط دادهاند؛ درحالیکه به نظر نمیرسد این دلیل سهم عمدهای در این اختلاف مشاهده داشته باشد؛ چراکه بسیاری از افراد تصویر لباس را روی یک نمایشگر دیده و در مورد رنگ آن اختلاف نظر داشتهاند.
اما سوال مهمتری که در اینجا مطرح میشود، این است که چرا «رنگ این لباس» توانسته رکورد ارتباطات اینترنتی را طی دو روز اخیر از آن خود کند؟ پاسخ نسبتا ساده است: بسیاری از مردم فکر میکنند ادراک آنها از محیط اطراف و هرآنچه حس میکنند، منطبق با واقعیت است و پیشفرضشان این است که دیگر افراد نیز نیز همان ادراک را دارند. اختلاف نظر در مورد موضوعی بهظاهر بدیهی مانند رنگ یک لباس به راحتی نشان میدهد که این پیشفرضها درست نیست و باید در تفسیر «ادراک خود از محیط اطراف» بیشتر دقت کنیم. بیراه نیست که برخی از کاربران اینترنتی به شوخی این تصویر را به «خطایی در ماتریکس» تعبیر کردهاند!
درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی میکرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن
کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه میخورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز
از درخت میوه نچیند و فقط از میوههایی بخورد که باد از درخت بر زمین میریزد. درویش مدتی به پیمان خود
وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش آورد. تا پنج روز، هیچ میوهای از درخت نیفتاد. درویش
بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی
چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.
قصه از این قرار بود که روزی حدود بیست نفر دزد به کوهستان نزدیک درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان
خود تقسیم میکردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان ماموران دولتی
رسیدند و دزدان را دستگیر کردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر کردند. بلافاصله، دادگاه
تشکیل شد و طبق حکم دادگاه یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا
دست او را قطع کردند و همینکه خواستند پایش را ببرند، یکی از ماموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را
شناخت و بر سر مامور اجرای حکم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش
را بریدی؟
آیا میدانید اولین عضوی از بدن که بعد از مرگ تجزیه میشود چشم است؟
گناه هایی که میتوان با چشم مرتکب شد:
واقعا حیف نیست؟
از این عضو ساده میگذرید و به هر چی نگاه میکنید؟
جملات پرمعنا و بسیار زیبای گابریل گارسیا مارکز
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانیمیداشت ، احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم.
هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.
کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.
قدرت ، جاذبه مرد و جاذبه ، قدرت زن است !
♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦
انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت میشود !
♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦
طولانی ترین سفرها نیز ی; روز با گامی کوچ; آغاز میشوند !
به خاطر چیزهایی که در زندگیَت تمام شده اند گریه نکن بلکه خوشحال باش که د زندگیَت اتفاق افتاده اند !
چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.
♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦
تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.